سری 5
آهــــاے آدم هــــا !
مـــــرا ڪه هـیـچ مـقـصـدی بـه نـامـم
و هـیـچ چـشـمـے در انـتـظـارم نـیـسـت را
بـبـخـشـیـد ...
ڪہ بـا بـودنـم تـرافـیـڪ ڪـــرده ام
چـقــــدر ســـخـتــہ
منـــطـقــے فـڪـــر ڪــنــے
وقــتــے اפـــســـاســـاتـــت داره פֿـــفــت مـیــڪــنـہ .....
"مادرم" بخاطر آن روزر مرا ببخش...
درد بدنم بهانه بود...
كسي رهايم كرده كه صداي بلند گريه ام
اشك هايت را درآورد...
جای تو خالی نیست
بعد رفتنت
خاطرات تو نمیگذارند آب از آب تکان بخورد
دوره ام کرده اند
نمیگذارند نبودنت آزارم دهد
با اینهمه
اشک امانم را بریده است
چشمهای من
با خاطرات تو سازش ندارند
به گمانم ...
دلتنگی سهم ماست
از خاطراتی که دیروز "خاطره" نبودن
"زندگی" بودن...
آب از آب تکان نخورده است
از روزی که رفته ای
اشک امانم را بریده بود که نکند بروی
حالا
امانم را بریده که نکند نیایی ...
قـــهـــرها بـــهـــانــــه اســــت !!!
کسی که دوستت دارد ...
برای ماندن در بين هزاران نقطه ی سياه شب
حتی اگر یک نقطه ی سپید بیابد دلیلش می کند برای ماندن !!!
و کسی که می خواهد برود ...
در سپيدی روز حتی اگر نقطه ای سياه را هم نيابد
با انگشتش به گوشه ای اشاره می کند
که انگار نقطه ای سياه يافته !!!
کسی که رفتنی است
بــــگــــذار بـــرود !!!
رودخانه اگر عاشق دريا بود
عشقش را به چاه فاضلاب نمی داد !!!
بـــه یـــادت کــه مـی افــتــم ...
بــــرخـــاســـتـــنـــم مــشــکــل اســـت
بـــاور کـــن ...
بـــاور کـــن ...
کـــه مـــن
هــمــه لــحــظــه هــای بــی تــو بــودن را
بــا تــو بــوده ام !!!
دیوانه نمیگوید دوستت دارم !
دیوانه میرود تمام ِ دوست داشتنش را
به هر جان کندنی .....
جمع میکند از هر دری ......
میزند زیر بغل ....
میریزد پای کسی که ..
قرار نیست بفهمد دوستش دارد ...
غروب غم انگيزخورشيد را زماني دوست دارم كه بدانم فردايش تو را مي بينم...
بعد از مردنم سرم را جدا کنید بگذارید روی شانه ام ، شانه ای که سر میخواست ، سری که شانه میخواست ، هر دو را برسانید به آرزو شان ... !!!
نظرات شما عزیزان: